خواهران مگدالن
Die unbarmherzigen Schwestern (The Magdalene Sisters)
( خواهران بی رحم : خواهران مگدالن ، نام فیلمی است به کارگردانی پیتر مولان که در سال 2002 منتشر شد. این فیلم وقایع سال 1960 در ایرلند و زندگی سه زن جوان را شرح می دهد که از خانه رانده و به این صومعه فرستاده شده اند. در نظر والدینشان آنها گناهکارند و باید رستگار شوند. این خانه در واقع برده سرائی است که به سود صاحب خانه می چرخد.
دخترها در این خانه به سختی کار می کنند . شستن و خشک کردن رخت و لباس و تنبیه با ترکه و کوتاه کردن گیسو. آنها اجازه حرف زدن و تفریح و سرگرمی ندارند . فقط کار و دگر هیچ . میز غذای مفصل خواهران و غذای بخور و نمیر زنان گناهکار.
مارگارت: مارگرت دختری است که توسط پسرخاله اش مورد تجاوز قرار گرفته است و به این سبب والدینش نمی خواهند با او حرف بزنند و او را به این خانه می سپارند. از در و دیوار این خانه نفرین شده ، ستم و نکبت می بارد.
یکی از روزها موفق می شود فرار کند .با یک اتومبیل روبرو شده ، برای راننده دست تکان می دهد. شاید کمکش کند. اما راننده او را فاحشه می نامد. در این لحظه مارگرت متوجه دنیای روبرویش شده و دوباره به آن خانه لعنتی برمی گردد. هرچه باشد آن خانه لعنتی را بهتر از دنیای خارج آن می شناسد. بترین ، بتری ده وار / بدتر از بد نیست هست.
مارگارت در انتظار آمدن برادرش است و به محض آمدنش فریاد می زند : تا به حال کجا بودی؟
رز
دختر دیگری که خواهر روحانی به او نام دیگر می دهد. پاتریشیا چرا که یکی از ساکنین آن خانه رز نام دارد. او مادرشدن را تجربه کرده است. بعد از تولد نوزادش ، پدر و مادر اجازه دیدن نوزادش را نمی دهند . بچه را از او گرفته و روانه مگدالن می کنند. او شبها از درد پستان پر شیرش که می بایست شکم نوزادش را سیر کند ، بی صدا می گرید.
برنادت
او دختری زیباست که با چشمان براق و موهای شفافش ، پسرها را وسوسه می کند. جرمش شیطنت و دلبری است و به همین گناه روانه آن خانه می شود. در آن خانه ، زیبائی ها و جوانی و دلبری اش محو می شود. گیسویش را بی رحمانه تراشیده و همرا با دل و جانش ، تکه تکه بر زمین می افکنند.
سرانجام دست رز را می گیرد و از ان نفرین کده می گریزد. او با دیدن خواهران روحانی موهایش را باز و افشان کرده و به دست باد می سپارد. این چنین خشم خود را نشان می دهد.
رز و برنادت ، دخترعموی برنادت را پیدا می کنند و دختر عمو به آنها لباس و پول می دهد.
کریسپینا
نمی دانم گناهش چه بود. او که توسط کشیش مجبور به سکس دهانی می شود ، چندین بار اقدام به خودکشی می کند و موفق نمی شود. فریادهایش هنوز در گوشم است « تو مرد خدا نیستی.» او در سن بیست و چهار سالگی در تیمارستانی می میرد. تیمارستانی با اتاقی آبی رنگ و تیره و کریسپینایی که انگشت بر دهانش کرده و در می آورد.وقتی می خواهند او را به تیمارستان ببرند ، فریاد می کشد مقاومت نشان می دهد . نمی خواهد از در آن خانه لعنتی بیرون برود. شاید او نیز مثل مارگارت نگران است . مرگ او با چهره داغون و متلاشی اش ، چه دردناک است.
*
برنادت در آرایشگاه دخترعمویش کار می کند.
رز به لیورپول می رود.
کریسپینا در تیمارستان درمی گذرد.