List

سیاه مشق های یک معلم

دفتر دوم

 شهربانو باقرموسوی

نقد و بررسی : رضا اغنمی

  H&S Media  UK, 2o11انتشارات:

همانگونه که درعنوان کتاب آمده، این دفتر دومین جلد  ازآثار نویسنده است که به تازگی درلندن ازطرف انتشارات    H&S Media Ltd UK منتشر شده، ازطریق ناشر و مؤسسه آمازون به فروش میرسد. کتاب شامل 20 داستان کوتاه در166برگ است که بخشِ عمدۀ آن، خاطرات دوران خدمت آموزگاری نویسنده درماکو و تبریز را توضیح میدهد.  روایت های این دفترنیز مانند جلد نخست، با نثری ساده وشیرین خواننده را دنبال خود میکشد تا پایان. به ویژه آنجا که چیستانها و بایاتیها وضرب المثلهای ترکی، با ترجمۀ فارسی نقل شده، صمیمیتِ راوی و پاکی کلام درهماهنگی فضا و آرایش صحنه ها، در ذهن مخاطبین نقش میبندد.

نخستین داستان این دفتر „قیزبسدی“ یعنی که “ دختربس است“.  همانطوری که نویسنده به درستی توضیح داده در خانواده هایی که دختر زیاد متولد میشود، عده ای باور دارند که اگر اسم آخرین دختررا قیزبسدی بگذارند، حتما بچۀ بعدی پسر خواهد بود. این قبیل موهومات نزد عوام ریشۀ کهنی دارد ومیخ خود راچنان محکم دراذهان جماعتی کوبیده که بدون مبالغه درردیف مناسک مذهبی شده، جزو سنت های دیرینه درآمده است. شهربانوکه نشان داده ازدلِ این رسم  و رسوم سردرآورده و با بن مایه های سنن آشناست، پای درد دل مادر قیزبسدی می نشیند. با صبر و حوصله حرف های او را گوش میدهد و با امانتداری هرآنچه را که شنیده به مخاطبینِ خود منتقل میکند. دراین میان  با انتخاب اسم زیبائی برای شاگردش، از قیزبسدی، به „قیزناز“  یعنی  „دخترناز“ برمیگرداند و ازآن بعد با نام جدبدش خوانده میشود. با گزینش اسم تازه، هم  دختر صاحب اسم خوبی میشود  وهم از آزار و اذیت بچه های موذی وشیطانِ کلاس نجات پیدا میکند.

تا اینکه  روزی قیزنازهمراه پدربا دسته گل و قوطی شیرینی وارد کلاش میشوند

„سئوال کردن لازم نبود و یقین پیدا کردم که نو رسیده عزیز و گرامی پسراست“ واقعا مادرقیزناز این بار پسر زاییده است.

تئللی وتلخون.

دوخواهر هستند درکلاس درس شهربانو. تلخون گرفتارعقب ماندگی ذهنی ست. والدینش میخواهند تا زمان شوهردادن او آموزش لازم را درمدرسه بگذراند. آموزگارهرچی ازتلخون میپرسد تئللی  پاسخ میدهد.                           „اعصابم داغون شد با ناراحتی گفتم آخر دخترجان من ازتلخون سئوال می پرسم چرا شما جواب میدهید؟  سپس رو به تلخون کرده پرسیدم:  „تلخون جان زبانت را بیرون بیاور ببینم „پیشیک کی یئمیییپ؟“  گربه که نخورده؟ “    فوری زبانش را بیرون آورد وآهسته گفت نه خانم معلم نخورده سرجایش است. خنده ام گرفت. اما درعین حال ازاین همه سادگی و بی غل وغشی او خوشم آمد.“   شهربانو با شیرینکاری هایی که چاشنی روایت هایش میکند، خواننده را کنارشاگردش مینشاند. درست کنار دست تلخون  سر کلاس درس. صحنه آرائی داستان و گفتکوها به گونه ایست که خواننده نمیتواند خندۀ خود را مهار کند. به این تکه توجه کنید  دنبالۀ همان بگو مگوهاست:               „دانش آموزی دیگر گفت خانم معلم اجازه، خیلی هم  تنبل است است هیچوقت درس حاضر نمی کند فقط شب های امتحان درسش را خوب میخواند  و نمره قبولی می گیرد.“                                                                        توی دلم  گفتم درست مثل خانم معلمش. „مال یییه سینه چکمسه حرامدیر.“  یعنی „مال به صاحبش نره حرامه.“

مادر تلخون بیماری اورا برای آموزگارشرح میدهد وخواهش میکند که عقب ماندگی  و کئد ذهنی دخترش را چند سالی درمدرسه تحمل کند تا به درسش ادامه بدهد . او میپذیرد اما پیله کردن همکاری ازمعلم ها باعث میشود که تلخون مدرسه را ترک کند.    „یک سال تحصیلی گذشت  و تلخون به خانه بخت رفت.“

فیصل و نایاب   

داستانی ست از رسم و رسوم پاکستانی ها که نویسنده ازآشنائی با خانمی به نام صالحیا روایت میکند. صالحیا که با خانواده اش ساکن آلمان است با نویسنده برای خرید بیرون میرود. صحبت آن دو برسرمراسم خواستگاری وعروسی درخانواده های پاکستانیها دور میزند. شهربانو برای تفهیم مطالب خود این جاهم همان شیوۀ شیرین کاری های روائیِ زبان ترکی را چاشنی سخنان خود و صالحیا میکند تا جائی که، خواننده  لحظاتی بفکرش میرسد نکند خانم پاکستانی ترکی آذری هم بلداست! صحبتِ داغ آن دو درباره روابطِ سن و سال ازدواج پسر ودختر پاکستانی ست همان فیصل و نایاب  که درپیشانی داستان نشسته است. روایتگرخانم صالحیاست. نویسنده در پاسخ میپرسد:   “ گفتتم صالحیا به نظرمن پدر ومادر فیصل مقصربودند که پسرشان را زود نامزد کردند و …“         „اما یومورتانی دویونله بو آداما سوز انلات.“ یعنی که:  „تخم مرغ را گره بزن و حرف را به او بفهمان.“     بیشترین لذتی که خواننده دراین داستان ها نصیبش میشود، همین سخنانِ شیرین اما گزنده است که درادبیات آذری به „آتالارسوزی“ یعنی „سخنان پدران“ شهرت دارد. و ازآنجائی که بسترشکل گیریِ نخستین بذرهایش زهدانِ فرهنگ مردم کوچه و بازار بوده است، مثال ها بین مردم جوشیده به کمال رسیده، ضمن حفظِ اصالت، درگفتگوهای روزمره رواج پیدا کرده است. ذوق نویسنده در استفاده ازاین اصیل ترین میراث فرهنگیِ مردم این مرزوبوم، درآرایش زبانِ روایت ها،  یک نواختی برخی داستانها را میکاهد وخواننده را برای شنیدن روایتهایِ تجربیِ شهربانو سر شوق میآورد.

ناریش خانم

ناریش خانم از معلم هائی ست که به احتمالی دریکی ازدهات اطراف ماکو خدمت میکند. اهل محل خوب میشناسند و احترام اورا دارند. اصولا دردهات و شهرستان های کوچک، البته در گذشته و قبل از حکومت ملایان، مردم به معلم وجماعتِ فرهنگی حرمت خاصی قائل بودند. صاحب این قلم دربچگی دردهات اطراف تبریز، پبرمردها را میدیدم که با ورود معلم  جوانی به هر مجلس و محفل تمام قد بلند میشدند و دربالای مجلس اورا جای میدادند .همیشه و همه وقت حرمت شان حفظ میشد. شهربانو دراین داستان با مادرش میهمان ناریش خانم است وسه نفری با مینی بوس قراضه ای عازم ده میشوند. „همراه شاگرد راننده برای سلامتی راننده و مسافران صلوات فرستادیم. راننده ضبط صوت را باز کرد.  رشید بهبوداف داشت می خواند. …  قبل  از رسیدن ما به مقصد شاگرد راننده ازناریش کرایه خواست. ناریش هم کرایه را حساب کرد و به شاگرد داد. شاکرد پول را شمرد و گفت: خانم باجی پنج ریال هم باید بدهید. ناریش پرسید چرا؟ شاگرد راننده جواب داد درطول راه ضبط صوت تازه مان را باز کردیم  و شما ترانه های قشنگی را گوش کردید. ناریش گفت: ده ریال بده؟ شاگرد راننده پرسید چرا؟ ناریش جواب داد چون با سروصدای رادیوتان گوش مرا بردید و سردرد گرفتم و می روم قرص آکسار بخرم“  خنده مسافران بلند میشود و راننده میگوید „پسرجان نگفتم سربه سرخانم باجی نگذار توحریف این  خانم نمی شوی.» درهمین داستان است که ملای ده قرص ضد بارداری که توسط باریش خانم به  ده راه یافته و زن ها هم استفاده میکنند، سرطان مرطان زا میخواند.  طوطی خانم شکایت میکند که شوهرم  قرص ها را انداخت توی مستراح  وگفت“ اینها حرام است روزقیامت به جهنم میروی.“ باریش میگوید “ نمی فهمم این آقا ملا علم طلبگی خوانده یا پزشکی؟“  جان مطلب و خبث طینت و توطئۀ ملا را مشهدی کلثوم فهمیده  درک کرده است حرف خردمندانۀ او شنیدنی ست „اگر چنین بکنی فردا پس فردا یک حرفی پشت سرت می زند و مردهایمان اچازه آمدن پیش تورا نمی دهد. کاری به کارش نداشته باش. ما همیشه سهم خودمان را میگیریم ومخفیانه می خوریم. هرکدام هفت هشت تا بچه داریم …“                                                                                               با داستان ناریش خانم این بررسی را همین جا میبندم. اما بجاست که بگویم برخی ازداستان های شهربانو، اهیمت ویژه ای دارد در جامعه شناختی اقلیمی. امید اینکه آثارِ فرهنگیِ دست نخوردۀ شهربانو، مورد توجه پژوهشگرانِ این رشته  از علوم اجتماعی قرارگیرد.

  Posts

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]

Februar 21st, 2023

هر سرانجام سرآغازی است

آتش بدون دود – جلد هفتم – هر سرانجام سرآغازی استآلنی به بهانه سردردها و سنگ کلیه های شدید که […]

Februar 20th, 2023

فرق مبارز مومن با ظالم بی ایمان

عیبِ جهانِ ما: عیبِ جهانِ ما این است که هنوز در برابر مردِ واقعی، دستکم یک نامرد وجود دارد و […]

Februar 18th, 2023

آتش بدون دود – جلد ششم

آتش بدون دود – کتاب ششم – هرگز آرام نخواهی گرفتآلنی – مارال، همراه با تحصیل و سخت کوشی در […]

Februar 17th, 2023

آتش بدون دود- جلد پنجم

عبداللّه مای لس: نخستین ترکمنی که به مجلس شورا راه یافت و سالها به خاطر مشروطیت مبارزه کرد. به همین […]

Februar 11th, 2023

آتش بدون دود – جلد پنجم – حرکت از نو

آلنی و مارال در تهران سرگرمِ تحصیل و سیاست هستند. دخترشان آیناز در اینجه برون کنار مادربزرگش ملّان زندگی می […]

Februar 1st, 2023

آتش بدون دود – کتاب چهارم

از عشق سخن باید گفتهمیشه از عشق سخن باید گفت.می گوید: عشق ترجیع بندی ست که هیچ رُجعتی در آن […]