List

اواخر بهمن بود و ما بچه محصل بودیم. شبی قلندر و مادرش مهمانمان بودند. قلندر غمگین بود. علت را از مادرش پرسیدند. مادرش گفت : قلندر ما یک دل نه بلکه صد دل عاشق دختر آقا مرتضی شده است. هفته پیش به خواستگاری رفتیم و آقا مرتضی جواب رد داد.
همه تعجب کردند. مادربزرگ پرسید : آخر قلندر جوان خوب و شایسته ای است. کنکور قبول نشد و فوری به خدمت سربازی رفت و حالا هم استخدام شده و سرش را پائین انداخته و دارد زندگی می کند . آخر حرف حساب مرتضی چیست ؟
مادرقلندر جواب داد : آقا مرتضی یک زمانی از خواهر مرحومم خواستگاری کرد. پدر خدابیامرزم جواب رد داد که به ارتشی دختر نمی دهم . ارتشی دخترم را برمی دارد و امسال به این شهر و سال دیگر به آن شهر کوچ می کند.
ریش سفیدها هم دخالت کردند و پدرم قبول نکرد که نکرد. مرحوم خواهرم نیز راضی بود. حالا آقا مرتضی می گوید: اگر ارتشی خوب است چرا دخترتان را به من ندادید؟  اگر ارتشی بد است چرا در خانه ام آمده اید و دختر می خواهید؟
مادربزرگ گفت : یعنی چه ؟ عقیده بیست سی سال پیس پدر شما به جوانهای امروزی چه ربطی دارد ؟
خلاصه که پدر و عمه بزرگ و مادربزرگ و یکی دو نفر دیگر آستین بالا زده و همراه خانواده قلندر خواستگاری رفتند. آقا مرتضی ارتشی بود و تازه از آبادان به کرمانشاه منتقل شده بود. اما در شهر ماکو خانه خریده بود که بعد از بازنشست شدن به آنجا کوچ کند. هر کسی به فکر خود بود و ما بچه محصلها به فکر شکم خود . از پدر می خواستیم که نان برنجی کرمانشاه را فراموش نکند. مادرم نیز از پدرم می خواست که بدون روغن کرمانشاه برنگردد. قلندر هم عصبانی می شد که : کئچی جان هاییندادی قصاب پی آختاریر / بز به فکر جانش است و قصاب به فکر دنبه.
خواستگارها با دست پر برگشتند. گویا آقا مرتضی خبر نداشت که دخترش نیز به قلندر علاقه دارد. برای اینکه جواب نه را توسط دخترش به خواستگارها بدهد گفته بود : والله فکر کنم دختر میل ندارد. از خودش بپرسید. اگر بله را گفت دختر مال شما ، همین امروز با خودتان ببرید.
از دختر خانم که پرسیده بودند گفته بود اجازه من دست بزرگترهاست. آن زمان این جواب دختر خانم یعنی « بله » بود.آقا مرتضی هم دیگر نتوانسته بود نه بگوید. او نان برنجی و روغن کرمانشاهی و چای عراق به عنوان سوغاتی هم برای داماد جدیدش و هم ما فرستاده بود. آن شب که مصادف با اول اسفند بود ، خانه مان چه بزن و برقصی برپا شده بود. قلندرکه خودش را برای شنیدن جواب رد آماده کرده بود و فکر می کرد خواب می بیند داشت می خواند که :
*
داغلار باشی قویوندو/  بالای کوهها پر از گوسفنده
ای قیز بو نه اویوندو/  یارم این دیگه چه بازیه
گئجه یوخومدا گؤردوم /  شب به خوابم دیدم
منیم نه ن سنین تویوندو/  عروسی من و تویه
*
بیر یار سئودیم سنی آزدی /  یاری پسندیدم که سن اش کمه
منی سئوه ر منه بازدی/  منو دوست داره عاشق منه
گونده بیر هفته ده یئتدی /  هر روز یکی هر هفته هفت تا
آیدا اوتوز نامه یازدی /  هر ماه سی نامه برام نوشته
*

  Posts

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]

Februar 21st, 2023

هر سرانجام سرآغازی است

آتش بدون دود – جلد هفتم – هر سرانجام سرآغازی استآلنی به بهانه سردردها و سنگ کلیه های شدید که […]

Februar 20th, 2023

فرق مبارز مومن با ظالم بی ایمان

عیبِ جهانِ ما: عیبِ جهانِ ما این است که هنوز در برابر مردِ واقعی، دستکم یک نامرد وجود دارد و […]

Februar 18th, 2023

آتش بدون دود – جلد ششم

آتش بدون دود – کتاب ششم – هرگز آرام نخواهی گرفتآلنی – مارال، همراه با تحصیل و سخت کوشی در […]

Februar 17th, 2023

آتش بدون دود- جلد پنجم

عبداللّه مای لس: نخستین ترکمنی که به مجلس شورا راه یافت و سالها به خاطر مشروطیت مبارزه کرد. به همین […]

Februar 11th, 2023

آتش بدون دود – جلد پنجم – حرکت از نو

آلنی و مارال در تهران سرگرمِ تحصیل و سیاست هستند. دخترشان آیناز در اینجه برون کنار مادربزرگش ملّان زندگی می […]

Februar 1st, 2023

آتش بدون دود – کتاب چهارم

از عشق سخن باید گفتهمیشه از عشق سخن باید گفت.می گوید: عشق ترجیع بندی ست که هیچ رُجعتی در آن […]