بنی آدم که ما انسانها باشیم ، جنگل ها را یکی پس از دیگر نابود می کنیم. درختان را قطع و فضای سبز را از میان برده و شروع به ساختن خانه ها و آپارتمان های سر به فلک کشیده می کنیم. آزادی حیوانات مادرمرده را از آنها گرفته و به باغ وحش ها و سیرک ها و قفس های کوچک منتقل می کنیم. چه بسا که جوجه یتیم را رنگ کرده و در بازار به قیمت ارزانی می فروشیم ، تا اسباب بازی کودکی لوس و نازپرورده شود. هر وقت هم که مرد بی خیال ، ارزان است و دوباره می خریم تا نورچشمی مان گریه نکند.
چندی پیش با همسایه طبقه بالا و طبقه اول ، دم دری صحبت می کردیم و از پرنده ها و چرنده ها و ..و. می گفتیم که بیچاره ها جا و مکانی ندارند و باید آب و غذایشان را تامین کنیم.
در گوشه ای از باغچه کوچکم لانه چوبی پرنده دارم. همسایه طبقه بالا برخلاف دلسوزی اش ، همیشه معترض است و نمی خواهد به گنجشک ها غذا داده شود. می گوید : اینها به باغچه شما عادت کرده اند . می آیند و سروصدا راه می اندازند و آرامش مرا به هم می زنند.
همسایه طبقه اول هرچه نان کف زده و خراب و گوشت دار باقی مانده که از چند روز پیش دارد ، داخل لانه چوبی می ریزد و طفلک پرنده ها به هوای سیر کردن شکم می آیند و بوی غذای فاسد سبب می شود که بگریزند. همسایه طبقه اول می گوید : که خدا معده حیوانات را چنان خلق کرده که غذاهای خراب را هم بخورند و هیچ چی نشود. من خودم می دانم . تو درمورد حیوانات هیچ چیزی سرت نمی شود. من مطالعه می کنم و می فهمم. تازه پول علف خرس نیست که بروی دانه بخری و بدهی این زبان بسته ها بخورند و دم در خانه ات را کثیف کنند.
خلاصه که هر چه می گویم ، نکمی پذیرد و مثل داداش کوچک مرحوم را یادم می اندازد : دئییر نئجه سن قانمییام قالاسان یانا – یانا ؟ / چطوری نفهمم دلت بسوزه؟
حالا کار برای من می ماند.غذاهای گندیده را خالی کرده و لانه را تمیز می کنم و برایشان دانه تازه می ریزم و به خانه برگشته و از بالکن پرواز و خوردن و جیک جیک شان را تماشا کرده و لذت می برم. حالا دیگر عادت کرده اند که اول صبح بیاییند و بخورند و روی شاخه درختان سرو لانه بسازند و استراحت کنند. من نیازی به خرید قفس یا پرنده ندارم. همین گنجشک ها و کلاغهای سیاه سوخته آزاد که تعدادشان کم هم نیست برایم کافی است . چقدر شیرین است داشتن یک عالمه پرنده آن هم مجانی