List

تا آنجا که به خاطر دارم در دوران کودکی دختری زیر زیر یعنی زیاد گریه کننده بودم . به هر بهانه ای می گریستم . روزی از آن روزها که گریه می کردم ، پدرم آینه ای آورد و روبرویم گرفت و گفت
– دخترکم خودت را اینجا نگاه کن ببین وقتی گریه می کنی چه شکلی می شوی ؟
خودم را در آینه دیدم . چشمانی نیمه باز ، دهانی کج و کوله و صورتی دیدم خیس که در اثر مالیدن چشمانم با پشت دستهایم سیاه و کثیف شده . چه قیافه مسخره و خنده داری داشتم . از دیدن خودم هم خنده ام گرفت و هم خجالت کشیدم . نگاهی به پدرم کردم و آهسته پرسیدم –  حالا چه کار کنم ؟
با لبخندی شیرین و پر مهر جواب داد – زود برو تا کسی متوجه نشده دست و صورتت را بشوی
پدر من ، پدر عزیز و دوست داشتنی هشتاد و سه سال زندگی کرد ،  با مادرم حدود 17 سال اختلاف سن داشت . گویا مادرم در کلاس سوم ابتدائی شاگرد شوهرش بود و آنگونه که تعریف می کند ، در آن دوران که تنبیه بدنی با چوب و فلک و … مرسوم بود کسی از این آقا معلم پر حوصله و مهربان خاطره ای مبنی بر فلک و تنبیه جدی به یاد نمی آورد . پیرمردی که سالهای سال با دلی مهربان و پر از مهر و صفا و دریای صبر و تحمل و نمونه فداکاری است . گاهی با خود می گفتم :« نکند  این مرد فرشته باشد که اشتباهی به دنیای ما راه یافته است . شاید خدا او را به خاطر دل من به زمین فرستاد تا در مقابل جفای روزگار کوه استوار من باشد . آللاه بیر قاپینی آدامین اوزونه باغلاسا اوبیرسینی آچار یعنی خدا اگر دری را به روی انسان ببندد در دیگری را به رویش باز می کند.
در تمام عمرم ندیدم که دست روی کسی بلند کند یا عصبانی شود ، اما چرا روزی به من چپ نگاه کرد  گفتم- آقا جان این قیافه به شما نمی آید .
خودش هم خنده اش گرفت و گفت –  دختر جان آرام باش بگذار حسابی عصبانی شوم و سرت داد بکشم .
برای او مال من و مال تو مفهومی نداشت . با تمام صفا و صمیمیت پذیرای میهمان بود. در کنار پدرم احساس امنیت می کردم او اجازه نمی داد کسی روی من دست بلند کند . می گفت – دختر ها موجودات زیبا و ظریف خدا هستند و نباید کتک بخورند .
او هرگز امر و نهی نکرد.  مادرم را جز گروه انسانی می دانست نه زن زیر دستش.
دلم می خواهد باز با شنیدن صدایم ،  برایم نازلاما بخواند .
گؤزل قیزیم بیر ده نه / دختر زیبایم یکی یک دانه
گؤی گؤز قیزیم نار ده نه / دختر چشم سبزم مثل دانه انار
ساچی تؤکولوب گردنه / گیسویش روی گردنش ریخته
گئدیب گیرمه بوستانا / نرو توی بوستان
قورخورام یاغیش یاغا / می ترسم باران ببارد
ساری ساچین ایسلانا / موهای طلائیت خیس شود

  Posts

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]

Februar 21st, 2023

هر سرانجام سرآغازی است

آتش بدون دود – جلد هفتم – هر سرانجام سرآغازی استآلنی به بهانه سردردها و سنگ کلیه های شدید که […]

Februar 20th, 2023

فرق مبارز مومن با ظالم بی ایمان

عیبِ جهانِ ما: عیبِ جهانِ ما این است که هنوز در برابر مردِ واقعی، دستکم یک نامرد وجود دارد و […]

Februar 18th, 2023

آتش بدون دود – جلد ششم

آتش بدون دود – کتاب ششم – هرگز آرام نخواهی گرفتآلنی – مارال، همراه با تحصیل و سخت کوشی در […]

Februar 17th, 2023

آتش بدون دود- جلد پنجم

عبداللّه مای لس: نخستین ترکمنی که به مجلس شورا راه یافت و سالها به خاطر مشروطیت مبارزه کرد. به همین […]

Februar 11th, 2023

آتش بدون دود – جلد پنجم – حرکت از نو

آلنی و مارال در تهران سرگرمِ تحصیل و سیاست هستند. دخترشان آیناز در اینجه برون کنار مادربزرگش ملّان زندگی می […]

Februar 1st, 2023

آتش بدون دود – کتاب چهارم

از عشق سخن باید گفتهمیشه از عشق سخن باید گفت.می گوید: عشق ترجیع بندی ست که هیچ رُجعتی در آن […]