شیرینی زندگی یعنی، صبح که بیدار می شوی، صدا و نگاه شیرین نوه ها را می شنوی و می بینی.
خوشبختی یعنی روز را با صدا و هیاهوی نوه ها شروع کردن و آرامش را در چشمان معصوم و نگاه شیرین آنها حس کردن.
چه زیباست که هنگام صرف صبحانه، این فرشته های کوچک دور سفره ات نشسته و با شیطنت از تو مربا بخواهند و مادرشان به حرمت مادربزرگ اجازه مربا خوردن بدهد. گوئی مربای دست پخت مادربزرگ دندان هایشان را خراب نمی کند.
من احتیاجی به مسافرت و تفریح و… شنیدن صدای امواج دریا از نزدیک، ندارم. امواج دریا در بازوان پرمهر و گشادۀ نوه هایم است که با عجله و سبقت گرفتن از یکدیگر خود را در آغوشم رها می کنند و غرق بوسه و محبت می کنند. برای من صدای خنده های بلندشان، بهترین موسیقی است. اما گریه شان، هنگام گریه کردنشان آینه ای جلوشان می گیرم و می خواهم که به قیافه خنده دارشان به هنگام گریه نگاه کنند. یا خجالت کشیده و سکوت می کنند و یا دیدن دهان کج و باز، موجب خنده شان می شود.
من این چنین خوشبختم.