چند روزی سرم گرمِ بادهای طوفانی و باران و تب وسرفه ها و عطسه های ناشی از سرما بود و فرصتی نشد که از والنتین و عشاق و نوه ها بنویسم. گقته بودم که نوه ها خودِ خوشبختی اند. اما حالا باید اضافه کنم که نوه ها خودِ خودِ عشقند.
روز وانتین ( عشاق ) بود. زنگ خانه ام به صدا درآمد. در را که باز کردم، کوچولوی شیرین زبانم را با گل رز سفید، روبروی خود دیدم. با زبان در حالی که گل را به من می داد، با لهجۀ شیرین اش گفت:« عشقم » و این بهترین و عاشقانه ترین هدیه ای بود که دریافت کردم. در آن لحظه فهمیدم که
نوه ها خودِ خودِ عشقند