List

وارد خیابان فرعی می شوم. ساختمان کودکستان، دبستان، گزامت، رئال و… و… همه در یک خیابان و نزدیک به هم قرار دارند. این خیابان، سامان مئیدانی خودمان با مدارس مختلف عفت و گلستان و باغبان و شهید حقیقی و رازی و امت و … را به یادم می اندازد. در این خیابان، دانش آموزان ریز و درشت در حال تکاپو هستند.  پسری که کیف مدرسه اش را روی دوشش انداخته ، دارد در حال خوردن ساندویچ و با حال و هوای خودش به در ورودی نزدیک می شود که دختری مو طلائی و باریک اندام ناگهانی از جا می جهد و نه تنها روی کول پسر سوار شود، بلکه ساندویچ را نیز از دست او می قاپد و در حالی که یک بازویش را دور گردن پسر حلقه کرده شروع به خوردن می کند . پسر دادی می کشد و دختر خنده کنان پائین می پرد. در گوشه ای دیگر دخترکی با دستهای ظریف خود، از پشت سر، چشمان همکلاس اش را می بندد و می پرسد:« بگو کیستم؟» همکلاسی با شوق فراوان اسم او را به زبان می آورد و هر دو همدیگر را در آغوش می گیرند و از دیدار دوباره شادند.آن طرف حیاط مدرسه دختر های دبستانی هنوز از گرد راه نرسیده روی آسفالتِ حیاطِ مدرسه، برای بازی« آیاق جیزیغی» خط و خانه می کشند.
چشمانم را می بندم و به دنیای خویش پناه می برم. به دنیای بیست و چند سال پیش خودم. به اولین روز درس، به مهرماهی که با جنب و جوش و شوق و علاقه شروع می شد. خانه و کوچه و شهرمان رنگ و روی دیگری به خود می گرفت. انتخاب مبصر کلاس هم حدیثی دیگر داشت. مبصری که تخته سیاه را به دو قسمت مساوی تقسیم و خوبها و بدها می نوشت. سرانجام به او یاد دادم که به جای خوبها و بدها، شلوغ ها و آرام ها بنویسد. اول هر زنگ که وارد کلاس می شدم، گلایۀ مبصر و دفاع دانش آموز شروع می شد.
خانم معلم اجازه، این توی کلاس نان می خورد.
خانم معلم اجازه، بخدا زنگ تفریح دهانمون بود و زنگ که خورد قورت دادیم.
خانم معلم اجازه، مشق هامونو نوشتیم. برادر کوچکمان پاره کرد.
خانم معلم اجازه، مهمان آمده بود و…
خانم معلم اجازه، بخدا نوک زبونمونه.
به هنگام دعوا، آنکه زورش به همکلاسی اش نمی رسید می گفت:« مامانیمی باشیوا گتیره جاغام / مادرم را سرت می آورم.»
راستی که آن ایام و آن بازی ها و دفاعیات کودکانه یادش به خیر.
*

  Posts

Mai 16th, 2023

یوخو گؤردوم

اسفندآینین ییرمی دوققوزویدو. جان یولداشیمنان بیرلیکده اوتوروب، یئیین – یئیین بایرام خط لریمیزی یازیردوخ. معلیمیمیز بایرام تعطیلی اوچون بیرجه عالم […]

Mai 15th, 2023

به بهانۀ روز پاسداشت فردوسی

به نام خداوندِ جان و خردکزاین برتر اندیشه برنگذردبیست و پنجم اردیبهشت است و روز پاسداشت زبان فارسی و حکیم […]

Mai 11th, 2023

دلم خوش نیست غمگینم

پدرم که رفت، یاریم یتیم قادالدیم. پس از سپری شدن یک دهه، مادر نیز رفت و جیلخا یتیم قالدیم. پس […]

Mai 9th, 2023

هفتۀ گذشته بود

هفتۀ گذشته بود و روز معلّم و من همچنان دلتنگ. دلتنگ صدای مادر. مادری که صبحِ روزِ معلّم، اوّلین نفری […]

April 12th, 2023

در این شب های مبارک قدر

مادرم، عزیزی که رفتی و دیدارت به قیامت ماند، دلم از دوری ات عجیب تنگ می شود. پس از گذشت […]

April 4th, 2023

سالی که گذشت

حکیم عمر خیام می فرماید:« از دی  که گذشت هیچ از او یاد مکن» درست میفرماید. امّا آن دی  که […]

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]