List

دو سال و اندی از غریب شدنمان نگذشته بود که خوابهای وحشتناک و کابوسهای شبانه به سراغم آمدند با درهای بسته ای که هیچ قفلی بازشان نمی کرد . دیری نگذشت که به وجود غده هائی روی دست و پا و بازو و کمر و سرم ، پی بردم . یک بار پیش پزشک آلمانی رفتم و با زبان الکنم غده ها را نشانش دادم دستی بر بازو و دستهایم کشید و گفت سالم هستید و چیزی نیست . باورش نکردم ، اما بی اعتنا به همه چیز در انتظار خفگی ناشی از بزرگ شدن غده روی گلویم بودم که فرزندم به سختی سرما خورد و او را به نزدیکترین پزشک رساندم . پزشک افغانی پس از معاینه بیمار دست به خودکار و نسخه برد تا برایش قرص و شربت بنویسد . مشغول نوشتن بود که گفتم : آقای دکتر این آلمانیها علم پزشکی سرشان نمی شود . بدنم پر از غده شده است و دکتر غده های به این بزرگی را ندید .
پزشک افغانی در حالی که نسخه را می نوشت با شنیدن حرفهایم سرش را بلند کرد و خیره نگاهم کرد . سپس خودکار را روی میز گذاشت و از روی صندلی اش بلند شد و به طرفم آمد و گفت : غده ها کو نشانم بده .
آستین بلوزم را بالا کشیدم و با دست راستم روی بازوی چپم جای غده ها را که بزرگ هم بودند نشانش دادم دستی به بازویم کشید . گفتم : نگاه کنید غده روی گلویم هر روز بزرگ و بزرگتر می شود و یک روزی خفه ام خواهد کرد. دست به گلویم کشید به همانجائی که غده ای در حال رشد بود. سپس در حالی که به من خیره شده بود روی صندلیش نشست و نسخه را نوشت و تمام کرد . پرسید : غم دوری از وطن دارید ؟
گفتم : بله ، هر شب رویاها و کابوسها و درهای بسته و قفلهای سفت و محکم راحتم نمی گذارند .
پرسید : دوست داری به وطن برگردی ؟
جواب دادم : بله . اما اگر بچه هایم را با خودم ببرم دو سال به عقب برمی گردند و حیف است و اگر تنها بروم دوری از آنها را نمی توانم تحمل کنم .
پرسید : پس خودتان نیز قبول دارید که امکان بازگشت نیست ؟
با تردید گفتم : ولی من امیدوارم .
گفت : امید تا زمانی سودمند است که برآورده شدن حاجت امکان پذیر باشد . چشمانت را ببند و برای چند لحظه فکر کن که قفلها شکسته اند و درهای بسته باز شده اند و اکنون آنجا هستی . می خواهی چه کار کنی ؟
چشمانم را بستم وبرای لحظاتی کوتاه قفلها را شکستم و درهای بسته را باز کردم . تغییری بر حالم نکرد . باز نگرانی و تردید و وحشت سراپای وجودم را فراگرفت. غده روی گلویم نیز کوچکتر نشد. چشمانم را باز کردم و گفتم : هیچ فرقی نکرد .
گفت : آلمانیها دردهائی دارند که ما آنها را نمی فهمیم و ما دردهائی داریم که آلمانیها نمی فهمند . به این غده هائی که شما در بدنتان و بخصوص گلویتان دارید و من پزشک نمی بینم مردم عوام ما « دق » می گویند . یعنی شما آنقدر خود را عذاب می دهید و غصه می خورید که دیگر تحمل و توان زنده ماندن را از دست می دهید و می میرید و ما ، چون چاره بیماری تان را پیدا نکرده ایم به این نوع مرگ « دق » می گوئیم . شما فرصت زیادی برای زندگی دارید. اینجا اگر چه وطن نیست محاسن زیادی دارد که می توانید بهره مند شوید. با رفتن شما بچه هایتان پریشان خواهند شد. اگر به آینده فکر کنید و برای خودتان هدف و برنامه ای داشته باشید غده ها نیز کوچک و کوچکتر و بالاخره ناپدید می شوند. سخنانش مثل داروئی تا اندازه ای بر من اثر کرد که توانستم سر پا بایستم و به زندگی ادامه بدهم

  Posts

Mai 16th, 2023

یوخو گؤردوم

اسفندآینین ییرمی دوققوزویدو. جان یولداشیمنان بیرلیکده اوتوروب، یئیین – یئیین بایرام خط لریمیزی یازیردوخ. معلیمیمیز بایرام تعطیلی اوچون بیرجه عالم […]

Mai 15th, 2023

به بهانۀ روز پاسداشت فردوسی

به نام خداوندِ جان و خردکزاین برتر اندیشه برنگذردبیست و پنجم اردیبهشت است و روز پاسداشت زبان فارسی و حکیم […]

Mai 11th, 2023

دلم خوش نیست غمگینم

پدرم که رفت، یاریم یتیم قادالدیم. پس از سپری شدن یک دهه، مادر نیز رفت و جیلخا یتیم قالدیم. پس […]

Mai 9th, 2023

هفتۀ گذشته بود

هفتۀ گذشته بود و روز معلّم و من همچنان دلتنگ. دلتنگ صدای مادر. مادری که صبحِ روزِ معلّم، اوّلین نفری […]

April 12th, 2023

در این شب های مبارک قدر

مادرم، عزیزی که رفتی و دیدارت به قیامت ماند، دلم از دوری ات عجیب تنگ می شود. پس از گذشت […]

April 4th, 2023

سالی که گذشت

حکیم عمر خیام می فرماید:« از دی  که گذشت هیچ از او یاد مکن» درست میفرماید. امّا آن دی  که […]

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]