List

پدربزرگ و مادربزرگم یک عالمه بچه داشتند . طبیعی است که این یک عالمه بچه هم یک عالمه بچه داشتند. به این ترتیب ما هم یک عالمه نوه قد و نیم قد بودیم که دور و بر پدربزرگ و مادربزرگ می پلکیدیم. دائی بزرگ کارمند دانشگاه تبریز بود و بچه های پدربزرگ یکی پس از دیگری به بهانه تحصیل و کار راهی تبریز شدند و پدربزرگ بازنشست شد و دید دور و برش خالی شده است . ناچار کوله بارش را بست و عازم تبریز شد. کوچ کردن آنها به تبریز موجب شادی ما شد . زیرا که آنها خانه ای مستقل داشتند و ما نوه ها دیگربه خاطرشان با همدیگر دعوا نمی کردیم. رفتن به خانه پدربزرگ برای ما به منزله شاهگلی و باغ گلستان و بلوار و دشت و دمن بود . روزهای عید و جشن و به هر بهانه ای فامیل و اقوام در خانه آنها دور هم جمع می شدند و گردش سیزده بدر و مراسم ترحیم و جشن و غیره هم همانجا برنامه ریزی می شد. پدربزرگ واجب الحج شد. خمس و زکاتش را پرداخت و بچه صغیر هم در خانه نداشت. به مکه رفت و حاجی شد . نزدیکان دلشان می خواست مادربزرگ نیز همراه اوبرود اما پدربزرگ عقیده داشت که زن را اگر داخل صندوق بگذاری و به مکه ببری نه خیر کرده نه شر. مادربزرگ هم با او هم فکر بود.
از وقتی که پدربزرگ حاجی شد ، عید قربان هم برای ما نوه ها معنی دیگری پیدا کرد. هرسال عید قربان همه خانه آنها جمع می شدیم و گوسفندی قربانی می کردند و مقداری از گوشت اش را به هفت خانه این طرف و آن طرف پخش می کردند و سپس منقل را آتش می زدند و قصاب گوشت کبابی و دل و جگر گوسفند را جدا می کرد و آن روز را حسابی کباب می خوردیم و شام هم قورمه سبزی خوشمزه خاله تامارا را نوش جان می کردیم. آخر سر هم قصاب کله پاچه و پوست گوسفند را برمی داشت و دستمزدش را می گرفت و می رفت.
پس از گذشت مدت زمانی ، نوه ها بزرگ و پراکنده شدند. گرفتاریها زیاد شد.مادربزرگ و سپس پدربزرگ درگذشتند و از خیابان جمهوری اسلامی ( کوروش کبیر سابق ) و قاپیلی دربند بغل دست کوچه اصفهانیان ، که دری تخته ای و کفی سنگفرش داشت و چند خانواده در آن دربند زندگی می کردند برایمان خاطره ای ماند به طعم شکلات عسلی مادربزرگ و بوی کباب عید قربان و شیطنتهای دوران کودکی وعشقی به نام وطن.

  Posts

Mai 16th, 2023

یوخو گؤردوم

اسفندآینین ییرمی دوققوزویدو. جان یولداشیمنان بیرلیکده اوتوروب، یئیین – یئیین بایرام خط لریمیزی یازیردوخ. معلیمیمیز بایرام تعطیلی اوچون بیرجه عالم […]

Mai 15th, 2023

به بهانۀ روز پاسداشت فردوسی

به نام خداوندِ جان و خردکزاین برتر اندیشه برنگذردبیست و پنجم اردیبهشت است و روز پاسداشت زبان فارسی و حکیم […]

Mai 11th, 2023

دلم خوش نیست غمگینم

پدرم که رفت، یاریم یتیم قادالدیم. پس از سپری شدن یک دهه، مادر نیز رفت و جیلخا یتیم قالدیم. پس […]

Mai 9th, 2023

هفتۀ گذشته بود

هفتۀ گذشته بود و روز معلّم و من همچنان دلتنگ. دلتنگ صدای مادر. مادری که صبحِ روزِ معلّم، اوّلین نفری […]

April 12th, 2023

در این شب های مبارک قدر

مادرم، عزیزی که رفتی و دیدارت به قیامت ماند، دلم از دوری ات عجیب تنگ می شود. پس از گذشت […]

April 4th, 2023

سالی که گذشت

حکیم عمر خیام می فرماید:« از دی  که گذشت هیچ از او یاد مکن» درست میفرماید. امّا آن دی  که […]

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]