List

دنیای آن روزها را می گویم ، آن روزها که ما بچه بودیم و کامپیوتر و اینترنت و بازی های گوناگونش نبود . بازی و تفریح ما رنگ و روی زیبایی داشت. من و مهناز و مهرناز و مهری و … دور هم جمع می شدیم و بازی می کردیم. آرادا ووردو ، گیزلن پارانج ، قاوالا قاشدی ، ناققیشلی  و قوندوم کؤشدوم ، الیم یاندی و … و چقدر از ساعات فراغت لذت می بردیم. خستگی نمی شناختیم . زمستانها بازی دیگری داشتیم . نقطه – نقطه ، اسم شهرت و .. و .. بازی اسم شهرت را بیشتر دوست داشتیم و نادانسته به اطلاعات عمومی مان می افزودیم. اسم شهرها و حیوانات و غیره را جستجو و در دلمان ذخیره می کردیم تا مبادا تکراری شود و از امتیازمان کم شود. اشعار گوناگون را ازبر می کردیم تا به هنگام بازی مشاعره یا همان شعرلشمک خودمان برنده شویم.
دفتر شعر و خاطره و ترانه داشتیم و برای خودمان حسابی سرگرم بودیم. زنگهای تفریح از همدیگر بافتنی و دوختنی یاد می گرفتیم و دو ساعت وقت غذا مدرسه می ماندیم. گاهی درس ازبر می کردیم و زمانی به تنبلی و گپ و گفت می گذشت. دفتر خاطرات می نوشتیم . اگر بخواهیم خاطرات دوران کودکی و نوجوانی و جوانی مان را بنویسیم دفترها پر می شود.
سوزان ، دختر پنج ساله همسایه مان چاق است و شکمی برآمده همچون زنان حامله دارد. هر وقت به دیدن مادرش می روی ، دخترک را لپ تاب به دست توی رختخواب می بینی. البته با بسته ای اسمارتیس یا پاستیل و شکلاتی دیگر. گاهی دلم به حالش می سوزد و توپی به دست می گیرم و صدایش می کنم که بیا توپ بازی کنیم. لپ تاب در دست از خانه بیرون می آید و لحظاتی کنارش می گذارد ، یکی دو بار توپ را پرتاب می کند و سپس دویده و لپ تابش را به دست می گیرد و اظهار می کند که خسته شده است. مادرش از من می خواهد که کاری به کار بچه اش نداشته باشم. بگذارم با کارتونهایش سرگرم شود و سر و صدا و جست و خیز نکند و اعصاب مادر را راحت بگذارد. دلم به حالش می سوزد.

  Posts

Mai 16th, 2023

یوخو گؤردوم

اسفندآینین ییرمی دوققوزویدو. جان یولداشیمنان بیرلیکده اوتوروب، یئیین – یئیین بایرام خط لریمیزی یازیردوخ. معلیمیمیز بایرام تعطیلی اوچون بیرجه عالم […]

Mai 15th, 2023

به بهانۀ روز پاسداشت فردوسی

به نام خداوندِ جان و خردکزاین برتر اندیشه برنگذردبیست و پنجم اردیبهشت است و روز پاسداشت زبان فارسی و حکیم […]

Mai 11th, 2023

دلم خوش نیست غمگینم

پدرم که رفت، یاریم یتیم قادالدیم. پس از سپری شدن یک دهه، مادر نیز رفت و جیلخا یتیم قالدیم. پس […]

Mai 9th, 2023

هفتۀ گذشته بود

هفتۀ گذشته بود و روز معلّم و من همچنان دلتنگ. دلتنگ صدای مادر. مادری که صبحِ روزِ معلّم، اوّلین نفری […]

April 12th, 2023

در این شب های مبارک قدر

مادرم، عزیزی که رفتی و دیدارت به قیامت ماند، دلم از دوری ات عجیب تنگ می شود. پس از گذشت […]

April 4th, 2023

سالی که گذشت

حکیم عمر خیام می فرماید:« از دی  که گذشت هیچ از او یاد مکن» درست میفرماید. امّا آن دی  که […]

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]