یکی دو روز است که سعی می کنم بنویسم اما گوئی دیگر فکر و ذهنم کار نمی کند . خواستم شکوه کنم ، اما بلد نیستم . آخر بجز نوشتن حکایت و سیاه مشق کاری دیگر از من ساخته نیست . دیروز صالیحا می گفت : به مرخصی وبلاکشهری برو . چند روزی به خودت تعطیلی بده . قلم را کنار بگذار . خواستم به پیشنهادش عمل کنم . اما نتوانستم این مداد رنگ و رو رفته را کنار بگذارم . آخر با مداد می نویسم و فکر می کنم خودکار و قلم خطم را بد نشان می دهند و گویا خودکار کندذهنم می کند . خلاصه یک کمی دلخورم و یک کمی هم متعجب . یعنی چه یکی نیکی کند و به جای تشکر بدی دریافت کند ؟ ان هم روز روشن ! همه بدانند حق به جانب چه کسی است و نتوانند ثابت کنند . هم اموالت را به یغما ببرند و هم زبانشان درازتر از مار باشد . فکر می کنید در این عالم پهناور و بی در و پیکر روزانه چند هزار فقره حق کشی به وقوع می پیوندد ؟
یادم می آید دبیرتاریخمان مان آدم شوخ طبعی بود . می گفت : این اعراب که در الفبایشان حرف « پ » ندارند خیلی ضرر کرده اند ، چون دنیای ما بد دنیائیست و حرف « پ » بسیار لازم و ضروری است . در این دنیا باید از این چهار « پ » حتمن یکی را داشته باشی یا پول ، یا پارتی ، یا پلو ، یا پررو .
پول برای دادن رشوه و حق جلوه دادن ناحق.
پارتی ، برای پارتی بازی کردن و به زور گردن کلفت یکی ، ناحق را حق جلوه دادن .
پلو ، برای رودرواسی قرار دادن یکی و سو استفاده کردن از قدرت و منزلت طرف .
پررو ، اگر از آن سه مورد بالائی هیچ کدام را هم نداشته باشی باید آنقدر پررو و سمج باشی که طرف مقابل را از رو ببری .
می گفت شوخی می کنم و آخر سر هم می گفت ، شوخی جدی ترین حرف است .
نمیدانم شاید مثل دبیرمان دارم ضد و نقیض حرف می زنم . شاید هم هذیان می نویسم . اما هر چه باشد دارم دعا می خوانم . دعا تنها چیزی که مستجاب هم نشود آرامشم می دهد .