اسم بیمارستان که شنیده می شود، دل آدم خود به خود می لرزد. ساده نیست که. بیمارستان یعنی یکی دارد درد می کشد. بیمارستان یعنی یکی از شدّت درد می نالد و به احتمال قوی فریاد می کشد. بیمارستان یعنی یکی دارد آخرین نفس هایش را می کشد و دیگری همراه با دستیاران و پرستارانش برای نجات او، با تمام وجود تلاش می کند.او فکر و ذکرش پیش کسی است که دم و بازدمش آهسته و آهسته تر می شود. بیمارستان یعنی جان کودکی در خطر است و پزشک با دارو و درمان و سرم، نجاتش می دهد. کودک با دیدن پرشک، نه به آغوش مادر، بلکه به آغوش پدر پناه می برد. زیرا مادر با پزشک همدستی کرده و موجب سوزن و دوا خوردن او شده است.
سرانجام همین بیمارستان، نجات دهنده بیماری می شود که امیدی به زندگی ندارد و چشم در انتظار عزرائیل، به زندگی باز می گردد. مرگ حق است. بیمارستان برای طولانی کردن عمر آدمیزاد، تلاش می کند.
درِ خروجیِ بیمارستان، هر روز شاهد دهها و شاید صدها جفت چشمِ گریان است. یکی با اشکِ شوق بیمار بهبود یافته اش را به خانه می برد و دیگری با اشکِ غم جسد بی جان عزیزش را از سردخانه بیمارستان به آرامگاه ابدی اش می برد.
هاله نیز یکی دیگر از نجات یافتگان است. او که با کلمه شهادت و وداع و دیدار به قیامت، به اتاق عمل رفت، پس از چهار ماه و اندی سلامت کامل خود را باز یافت. می گوید:« بیمارستان و آمپول و پزشک و دوا و درمان، از نعمت های الهی هستند.» شب است و همسایه ها در خوابند و سکوت دلنشینی فضای خانه را فراگرفته اسن و ما دو دوست برای سلامتی همه بیماران و پزشکانِ با وجدان و وجدانِ پزشکان، دعا می خوانیم.