امشب از آن شبهای غمگین است. هوا ابری و گرفته است. باران لحظاتی به شدت می بارد و لحظاتی دیگر آرام می گیرد. درست مثل چشمان من. دلم به شدت می گیرد و سوار بر اسب سفید رویاهایم، به گذشته ها سفر می کنم. به آن دوردستها. تو را می بینم، با آن دستهای کوچک، چهرۀ خندان و گریه های معصومت و من در کنار تو که طریقۀ آرام کردنت را بلد نیستم، برای ناتوانی ام، همراه تو می گریم و تو با دیدن اشکهایم آرام می شوی و چشمان ات را با دستهای ریزه ات پاک می کنی و به من قول می دهی که اگر گریه نکنم تو نیز نخواهی گریست. من و تو با هم اشک می ریزیم. با هم می خندیم و با هم می خوابیم . من و تو عجیب شبیه هم هستیم. هر دو دردمندیم. تو زبان برای درددل نداری و من جرات.
اکنون دارم برای تو گریه می کنم و تو نیستی که ببینی.
*
آغلارام آغلار کیمی
دردیم وار داغلار کیمی
خزل اولوب تؤکوللم
ویرانه باغلار کیمی
*
عزیزیم گؤزل آغلار
گؤزلریم گؤزل آغلار
منی یئتیر آناما
آنام منه گؤزل آغلار