List

مهرماه وبازگشائی مدارس کتاب های فارسی و قهرمانان مخصوص و دوست داشتنی کتاب را به یادم آورد. کوکب خانم و حسنک ، کوکب خانم صاحبخانه روستائی ام را به یادم آورد. کوکب خانم زن تمیز و باسلیقه ای بود. هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب بیدار می شد. وضو می گرفت و تنور را روشن می کرد. خمیر را که شب قبل درست کرده و رویش پارچه ضخیم کشیده بود، باز کرده و نان می پخت. وسط کار نماز صبح اش را می خواند. می گفت:« از وقتی که چشم باز کرده ام خورشید خانم نتوانسته اول صبحی مرا در رختخواب ببیند. هر روز صبح زود من بیدارش می کنم.» گاهی سر به سرش می گذاشتم و می گفتم:« یازده بار بچه به دنیا آورده اید و هر بار ده روز داخل رختخواب استراحت کرده اید. خورشید خانم هم شما را توی رختخواب دیده.» قاه قاه می خندید و جواب می داد:« تو رختخواب بودم و هر وقت خورشید خانم بیدار می شد و از پشت پنجره تو می آمد که به گیس من بخندد بهش چشمک می زدم و می گفتم صبحت به خیر. بازهم که خواب ماندی! او هرگز نتوانسته زودتر از من بیدار شود.» ساعت هفت صبح که من از خواب بیدار شده و از اتاق بیرون می آمدم، او را می دیدم که کار نان پختنش تمام شده و خانم زر با آفتابه آب می ریزد و او دارد دست و صورت و پاهایش را می شوید. آن هم با آب سرد. داخل سینی کوچک نان گرم و تازه همراه با پنیر یا کره و دوشاب و گاهی وقتها آش صبحانه گذاشته ، دست خانم زر می داد و او به اتاقم می آورد. بیشتر وقتها شرمنده این همه محبت کوکب خانم و خانم زر می شدم. او بعد از صبحانه برای پختن ناهار دست به کار می شد. تنور هنوز داغ بود و قابلمه بزرگ سفالی را که به آن گوودوش می گفتند، پر از نخود و گوشت و آب می کرد و داخل تنور روی ذغال داغ قرار می داد. تا ظهر آبگوشت می پخت و سیب زمینی های درشت را نیز اضافه می کرد و همراه خانواده دور کرسی می نشستند و می خوردند. آبگوشت بدون رب یا گوجه فرنگی مزه دیگر داشت. چیزی شبیه اشکنه اما خوشمزه تر از اشکنه بود. روز دیگر سیب زمینی های درشت را از وسط دو نیم می کرد و به تنور می چسبانید. آ کباب سیب زمینی همراه با کره طبیعی که خودش درست می کرد خوردن داشت. روزهای بعد به ترتیب نوبت آش تنوری ، رشته پلوی بدون برنج ، یئرآلما ازمه سی(  سیب زمینی پخته کوبیده شده همراه با پیازداغ و نعناع خشک ) و شورباهای گوناگون و لبو و کدو تنبل تنوری خوشمزه اش بود. در بین فرزندانش دو پسردوقلوی سیزده ساله داشت. پسرها حسن و حسین نام داشتند. هر دو چوپان بودند. صبح ها گاو و گوسفندان را به چرا می بردند و عصر ها که به خانه برمی گشتند به غازها و مرغ و خروسها و بوقلمونها می رسیدند. آنها عصرها کمک دست خانم زر بودند. با آن همه کار و مشغله درس هم می خواندند. دفتر مشق شان همبشه پر از لکه و چین و چروک بود.
امروز کتابهای فارسی را زیر و رو کردم . نه از حسنک خبری بود و نه از کوکب خانم. دلم برای کوکب خانم و حسنک تنگ شد. با شروع مهرماه هر سال دلم برای مدرسه و سر و صدای بچه ها تنگ می شود.
این شعر عمران صلاحی را دوست دارم. روباه وکلاغ
روبهی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست گوشه باغ
که از آن می گذشت جوجه کلاغ
گفت با او کلاغ کای بدبخت
بنده باید روم به روی درخت
توی قصه پنیر مال من است
این قضیه نه شرح حال من است
گفت روبه که هست اینگونه
وضع ما در جهان وارونه

  Posts

Mai 16th, 2023

یوخو گؤردوم

اسفندآینین ییرمی دوققوزویدو. جان یولداشیمنان بیرلیکده اوتوروب، یئیین – یئیین بایرام خط لریمیزی یازیردوخ. معلیمیمیز بایرام تعطیلی اوچون بیرجه عالم […]

Mai 15th, 2023

به بهانۀ روز پاسداشت فردوسی

به نام خداوندِ جان و خردکزاین برتر اندیشه برنگذردبیست و پنجم اردیبهشت است و روز پاسداشت زبان فارسی و حکیم […]

Mai 11th, 2023

دلم خوش نیست غمگینم

پدرم که رفت، یاریم یتیم قادالدیم. پس از سپری شدن یک دهه، مادر نیز رفت و جیلخا یتیم قالدیم. پس […]

Mai 9th, 2023

هفتۀ گذشته بود

هفتۀ گذشته بود و روز معلّم و من همچنان دلتنگ. دلتنگ صدای مادر. مادری که صبحِ روزِ معلّم، اوّلین نفری […]

April 12th, 2023

در این شب های مبارک قدر

مادرم، عزیزی که رفتی و دیدارت به قیامت ماند، دلم از دوری ات عجیب تنگ می شود. پس از گذشت […]

April 4th, 2023

سالی که گذشت

حکیم عمر خیام می فرماید:« از دی  که گذشت هیچ از او یاد مکن» درست میفرماید. امّا آن دی  که […]

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]