بچه محصل که بودیم ، تاسوعا و عاشورا برای ما روز ادای نذر بود. برای نمره بهتر گرفتن در امتحان ده تا شمع نذر می کردیم و غروب تاسوعا سرمست از قبول نذرمان ، شمع خریده و به ده مسجد نزدیک خانه مان می رفتیم و روش اش می کردیم.
زن همسایه مان از اهالی اهر بود . او هر سال کلوچه اهری نذری داشت. کلوچه ها را به چهار قسمت مساوی تقسیم می کرد و داخل سینی بزرگ می گذاشت و وارد دربند می شد. دربند پر از ما ، یعنی بچه های قد و نیم قد بود. به هر کدام از ما تکه ای می داد. چقدر خوشمزه بود. دلمان می خواست از این معجون خوشمزه بیشتر بخوریم . اما نبود. آن زمانها این همه قنادی وجود نداشت. شیرینی های متنوع هم پخته نمی شد.
زن لبنیاتی هم شیر داغ و خرما پخش می کرد. ما با این نذرها و خاطرات خوش این ایام بزرگ شده ایم. ما از ته دل باور داشتیم که در قبولی امتحاناتمان پیشوایان دینی مان نقش داشته اند. به قول مادربزرگم که می گفت : شما درس تان را خوب بخوانید امام حسین نمی گذارد فراموش کنید.
عزیزانی که ما را خرافاتی می دانید ، بگذارید با طعم ناچیز ایمانی که در دلمان وجود دارد از وجود این ایام لذت ببریم.
عزیزانی که از نذر و غذای نذری و باورهای مذهبی مردم انتقاد می کنید ، جان آقاجانتان دست از سر مردم بردارید. مگر دم از آزادی نمی زنید ؟ پس چرا سعی در به سوال بردن آزادی دیگران دارید؟ چه کار به کار این مردم دارید؟ مگر همه بدها بین نوحه خوانها و مذهبی ها جمع شده اند؟
*
پی نوشت : دربند کم عرض تر از کوچه است.