بچه که بودم از کلمه عاشورا ، ازطبل و دهل جنگ ، از مردان کفن پوش قمه به دست بسیار می ترسیدم . روز عاشورا برایم وحشتناکترین روز بود . شبیه خوانان شلاق به دست که کودکان یتیم و پدرمرده را با ضربه های شلاق به جلو می راندند ، دلم را به درد می آورد . مادربزرگم می گفت : اینها مصیبت امام حسین علیه السلام را نشان می دهند . این فقط شبیه خوانی و نمایش است . اما برای من باز غیر قابل باور و تحمل بود که پدر و برادرها و فامیل و خانواده یکی را بکشند و فرزندان و اهل عیالش را با چنین بی رحمی اسیر بگیرند . اما هر چه سعی می کردم گریه کنم تا به قول مادربزرگم هر دانه اشکم شفیع من در روز قیامت باشد ، نمی توانستم . اشک از چشمانم سرازیر نمی شد . تا اینکه بزرگ شدم و دوران جوانیم مصادف با جنگ ایران و عراق شد . اگر چه دورتر از محل جنگ زندگی می کردیم اما اخبار را از زبان سربازان و مردم عادی می شنیدیم . سرباز جوانی به مرخصی آمده بود تعریف می کرد که سربازان عراقی چگونه وارد خرمشهر شدند و مردان را کشتند و زنان و بچه ها را سوار کشتی کرده به اسارت بردند . هر که را خواستند بردند و هر که را خواستند کشتند . بعد بمباران شهرها شروع شد . تبریز را بمباران کرد . امروز حلمه سازاندا ، فردا آپارتمانهای خانه سازی و … با هر صدای انفجاری از ترس به زیرزمین و پناهگاههای نا امن پناه می بردیم . با دیدن نوعروسان شوی مرده ، دختران به تاراج رفته ، پدران و مادران داغدیده و جنگ زدگان بی خانمان ، عمق فاجعه عاشورا را لمس کردم.
آن زمانها مادری نذر کرده بود ، در صورت پیدا شدن پسر جوانش ، روز عاشورا پابرهنه بین عزاداران حسینی شربت ریحان احسان کند . جسد پسرش پیدا شد و او دلخوش بود ، دلخوش از اینکه مقبره ای و خاکی هست و بدن تکه پاره ای که روزگاری جوانی رشید بود . هر سال ظهرعاشورا چهره مادرغم دیده با آن پاهای برهنه و گیسوی سفیدش در نظرم مجسم می شود
شب عاشورای امسال نیز تنها بودم . نشستم و برای تمامی شهدائی که در راه حق جان باخته اند ، دعا کردم و فاتحه خواندم و برای بازماندگانشان آرزوی صبر کردم که بجز دعا کاری از دستم برنمی آید و این دعا بیشتر اوقات داروی دلتنگیهاست
عزیزیم قاشی قارا / عزیزم ابرو سیاه
گؤز قارا قاشی قارا / چشم سیاه ابرو سیاه
تورپاقدا یاتان ایگیت / جوان خفته در خاک
به نزیردی گونه آیا / شبیه بود به خورشید و ماه
*
هزاره هاست ، قرن هاست ، سالهاست که خیلی زمین ها کربلا و خیلی روزها عاشوراست . هزاران سال است وقتی امپراطوران و شاهان و خلفا و روسا به کشوری و آب و خاکی حمله می کنند و جوی خون به راه می اندازند زمین می شود زمین سیراب از خون کربلا و زمان می شود روز تلخ عاشورا. هنگام حمله اعراب به ایران ، یورش چنگیزخان مغول ، حمله تیمور لنگ که می گویند مسجد سیاری هم داشته که عده ای از غلامانش حمل اش می کردند. هر وعده نماز دستهای خون آلودش را می شست و نماز بر جای می آورد و خود را بنده شایسته و برحق خدا می دانست . من فقط عمادالدین نسیمی را می شناسم که زنده زنده پوست از بدنش کنده شد. بقیه مردم معروف نبودند که چگونگی وحشی گری را بدانم.
زاهدین بیر بارماغین کس سن دؤنه ر دیندن کئچر / یک انگشت زاهد را که ببری از دینش می گذرد
گؤر بو مسکین عاشقی سرپا سویورلار آغلاماز / این عاشق مسکین را از سر تا پا پوست می کنند گریه نکند
عمادالدین نسیمی
نادرشاه که به هندوستان حمله کرد سر راه خود بین مردم حلوا پخش نکرد. آقامحمدخان قاجارهم که سرب داغ بر سر شاهزاده افشاری ریخت و به هموطنان کرمانی خودش نیز رحم نکرد. در جنگ هشت ساله ایران و عراق هر روز و هر ساعتی عاشورا بود.هنوز داغ علی اکبرها و علی اصغرها و زینب ها ، جگر هر دو طرف را می سوزاند.از ایران که خارج می شویم فاجعه قتل عام یهودیان ، قتل عام ارامنه ، بوسنی و هرزه گوین ، کوسوو ، قاراباغ ، یازده سپتامبر ، حمله به افغانستان ، حمله به عراق هر کدام عاشورائی و داغیست تازه.اکنون که همزمان با آغاز محرم و عاشورا ، عاشورای اسرائیل و فلسطین دارد فاجعه می آفریند، آن بالادستها چرا نمی گویند : ای سران اسرائیل و فلسطین ، ای آتش افروزان به این مردم بی گناه و معصوم شما جان نداده اید که جانشان را می گیرید.من نیز به هرگونه کشتار و ترور از هر دو سو اعتراض می کنم.اما متوقف کردن این قتل و کشتارها دست من و شما نیست. سالهاست که بر حکایت عاشورا اشک می ریزیم و خیلی ها دارند به این شیوه ما اعتراض می کنند که کهنه است ، که متعلق به هزار و چند صد سال پیش است. کهنه نیست دوستان کهنه نیست. رقیه همان دختر مظلومی است که بی خانمان شده و اهل خانه اش بی رحمانه کشته و تکه پاره شده اند . علی اصغر همان طفل شیرخواره ای است که بی هیچ گناهی قربانی خشونت و خصم بزرگترها شده است و علی اکبر همان جوان رعنائیست که چند سالی است بر اثر زخم بمباران شیمیائی ذره ذره می میرد. پس چرا در سوگ این بندگان مظلوم خدا داغدار نباشیم؟ مگر نه اینکه به قول سعدی شیرازی
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار