List

آن زمان‌ها، با شروع ماه محرم، بازار نذر و احسان و روضه خوانی داغ می‌شد. برای پاک کردن برنج به خانه‌ی همسایه می‌رفتیم. زن همسایه به هر یک از ما سینی بزرگی می‌داد . بعضی وقت‌ها سینی کم می‌آورد و ما مجبور می‌شدیم برای آوردن سینیِ به خانه‌ی خودمان رفته و سینی را بغل کرده و به خانه‌شان ببر یم .

او برنج خام را یک گوشه‌ی سینی می‌ریخت. ما با انگشت‌هایمان برنج‌ها را به وسط سینی کشیده سنگ و آشغال‌ها را جدا می کردیم و آنها را به گوشه دیگر سینی می‌کشیدیم . به باور بزرگترهایمان این ‌کارها خدمتی بود به درگاه امام حسین علیه السلام و توشه‌ئی بود برای آخرت.

من و مهناز هم برای آخرت خود به توشه نیاز داشتیم . در مجالس روضه خوانی ، تا ملا شروع به نوحه خوانی می‌کرد، مادربزرگ زار زار می‌گریست . طیبه خانم نوحه سرائی می‌کرد . فیروزه خانم سوگوار علی اکبر می‌شد، راضیه خانم فغان سر می‌داد .

می‌گفتند: هرچه بیشتر بگریی راحت‌تر از پل صراط می‌گذری! همان پل نازک‌تر از موئی که من و مهناز در گذشتن از آن شک داشتیم. ولی کوشش‌مان برای گریه بی‌هوده بود و اشک از دیده‌گانمان گریزان.

روزی از خاله تاماری مرحومم پرسیدیم: چرا اینان به این راحتی گریه و فغان سر می‌دهند، اما، ما نه؟)

در جوابمان گفت: مادر بزرگت در سوگ نو عروسش اشک می‌ریزد، طیبه خانم در عزای دختر مفقودش! همانی که چندی پیش دستگیر شد و هنوز هم خبری از او نیست . فیروزه خانم سوگ علی اکبر خودش را دارد که اعدام شد راضیه خانم عزای جوانش را دارد که بیمار است و هزینه ی دوا و درمانش را ندارد .

اوره ک یانماسا گؤز آغلاماز ( تا دلت نسوزد چشم‌ات نمی‌گرید. ) شما بهانه ای برای گریستن ندارید .

(خاله) راست می‌گفت. من و مهناز دردی نداشتیم، دردی هم بود خنده درمانش بود.
*
برای آقای محمد افراسیابی ، عمو اروند  معروف دنیای وبلاکستان هر جا که هست سلامتی آرزو می کنم.
*

  Posts

Mai 16th, 2023

یوخو گؤردوم

اسفندآینین ییرمی دوققوزویدو. جان یولداشیمنان بیرلیکده اوتوروب، یئیین – یئیین بایرام خط لریمیزی یازیردوخ. معلیمیمیز بایرام تعطیلی اوچون بیرجه عالم […]

Mai 15th, 2023

به بهانۀ روز پاسداشت فردوسی

به نام خداوندِ جان و خردکزاین برتر اندیشه برنگذردبیست و پنجم اردیبهشت است و روز پاسداشت زبان فارسی و حکیم […]

Mai 11th, 2023

دلم خوش نیست غمگینم

پدرم که رفت، یاریم یتیم قادالدیم. پس از سپری شدن یک دهه، مادر نیز رفت و جیلخا یتیم قالدیم. پس […]

Mai 9th, 2023

هفتۀ گذشته بود

هفتۀ گذشته بود و روز معلّم و من همچنان دلتنگ. دلتنگ صدای مادر. مادری که صبحِ روزِ معلّم، اوّلین نفری […]

April 12th, 2023

در این شب های مبارک قدر

مادرم، عزیزی که رفتی و دیدارت به قیامت ماند، دلم از دوری ات عجیب تنگ می شود. پس از گذشت […]

April 4th, 2023

سالی که گذشت

حکیم عمر خیام می فرماید:« از دی  که گذشت هیچ از او یاد مکن» درست میفرماید. امّا آن دی  که […]

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]