یادش به خیر بچه که بودیم ، تلویزیون و ماهواره و اینترنت و … نبود. کتاب هائی که در دست داشتیم ، کتابهای درسی بود . ماهی یک بار نیز پیک دانش آموز به مدرسه می آمد. پدرم شبها رادویو را باز می کرد و همگی دور هم داشتان شب را گوش می کردیم. مادرم هر هفته مجله جوانان می خرید. خاله ام نیز اطلاعات هفتگی. پس از مطالعه مادر و خاله ، نوبت به ما می رسید. داستانهای دنباله دار ر. اعتمادی و ارونقی کرمانی مورد علاقه همه مان بود. پنج روز اول ازهر ماه قمری خانه همسایه ها به ترتیب مجلس روضه برگزار می شد. روز سوم هم روضه خوانی در خانه ما برگزار می شد. از این مجلس زنانه قسمت آخرش را ( یعنی بعد از رفتن ملا ) خیلی دوست داشتم. زنان بعد از نوشیدن یک استکان چائی ، شروع به صحبت یا بهتر بگویم نقد و بررسی داستانها می کردند. من و دوست جانم ، این نقد و بررسی زنان را خیلی دوست داشتیم. زنان بی سواد نیز پی گیر داستان بودند. عروس حاجی خانم بعد از خواندن داستان ، ماجرا را برای مادرشوهرش تعریف می کرد. زنان کم سواد و بی سواد همگی وارد بحث شیرین و داغ می شدند. انشای من با خواندن این داستانها تقویت می شد.
سخن کوتاه می کنم و فاتحه ای بر روح ارونقی کرمانی و فهیمه رحیمی و دیگر نویسندگان عامه پسند درگذشته می فرستم. برای ر. اعتمادی سلامتی آرزو می کنم و برای دیگر نویسندگان ، قلمی پرکار و پرتوان آرزو می کنم.