فاتحه ای چو آمدی بر سر رفته ای بخوان
آن قدیمها ، روزهای بلند و شبهای کوتاه تابستان ، روزه داری را دشوار می کرد وروز تمام شدن نمی دانست. بعد از افطار تا بخوری و بنوشی و نماز بخوانی سحر نزدیک می شد. خیلی ها فکر می کردند خوابیدن بین افطار و سحری فایده ای ندارد. برای همین هم خانواده ها بعد از افطار برای شب نشینی در خانه هم جمع می شدند و نزدیکیهای سحر به خانه برمی گشتند و اندکی سحری و چای یا نوشیدنی دیگر خورده و بعد از نماز صبح با خیال راحت می خوابیدند.
گاهی وقتها هم به همدیگر خبر می دادند که فلان سینما فیلم خوبی آورده و بعد از افطاردور هم جمع شده به تماشای فیلم می رفتند. هر کاری جای خود را داشت. شبهای احیا هم مخصوص عبادت بود. تا سحر بیدار مانده و سرگرم خواندن نماز قضا و قرآن و عبادتهای مخصوص شب احیا می شدند.
حتما در آبادان نیز خبر از اکران « گوزنها » به خانواده ها رسیده و برای تماشای فیلم رفته بودند. شاید بین آنها خانواده ای بود که سحر خواب مانده بودند و پدر به دخترکش قول داده بود که اگر تحمل کند و روزه اش را نخورد بعد از افطار او را به سینما خواهد برد. شاید بین آنها پسر جوانی بود که از پدرزن جدیدش اجازه گرفته و نامزدش را به سینما برده بود. شاید شاه دامادی عروس جوان و خانواده اش را به سینما برده بود. همگی با هم داخل سالن دربسته سینما ، به جای تماشای فیلم ، زنده زنده سوخته و جزغاله شدند و فیلمی فراموش نشدنی از باقی مانده تن سوخته شان به یادگار گذاشتند.
*