List

هاله:« طفلک رقیه ، می گویند پسر جوان نوزده ساله اش سکته کرده و درگذشته.»
من:« خدا صبرش بده. چند سال پیش هم شوهرش سکته کرد و درگذشت. خدا رحمتش کند.»
عطیه خانم:« از مکافات عمل غافل نشو.»
صالیحا:« یعنی چه؟»
عطیه خانم:« چی چی رو بعنی چه ؟ نشنیدی یا اینکه یادت رفته پشت سر فلانی چه حرفها که نزد؟»
صالیحا :« نه خیر ، نه شنیدم و نه یادم هست. همه اش رو تو تعریف می کردی.»
گل صنم:« یک صلوات بفرستید لعنت خدا بر شیطان.»
هاله :« هفته ی گذشته پیش آبجی بزرگ بودم. طفلک سنگ کلیه خیلی اذیتش کرد. حالا حالش خوبه .»
صالیحا :« خدا را شکر.»
مهربان:« بنده ی خوب خداست. جناب الله داشت امتحانش می کرد.»
عطیه خانم:« چوب خدا صدا ندارد. داشت مکافات عملش را می کشید که گناهکار از دنیا نرود.»
گل صنم :« طفلک آبجی بزرگت خیلی مصیبت می کشه. پارسال هم گواترشو عمل کرد. دو سال پیش هم بیمار شده بود.»
من: « سینین اولدو آتمیش ، یورقان دوشک ده یاتمیش ( سنت که به شصت رسید توی رختخواب می خوابی.) »
هاله :« بله ، آن قدیمها آبجی بزرگم خیلی زبر و زرنگ و پرکاربود. مثل مرسدس بنز نو. اما هر چیزی و هر کسی عمر مفیدی داره. شصت سالش بیشترهباز هم ما و عطیه خانم.»
عطیه خانم:« چوب خدا صدا ندارد.»
صالیحا :« ای که چوب خدا بخورد بر آن فرق سرت.»
گل صنم و مهربان همصدا :« یک صلوات بفرستید.»
صالیحا :« نه خیر صلوات نمی فرستم. بنده خدا اؤز گؤزونده تیری گؤرمور خالقین گؤزونده قیلی سئچیر ( چشم خودش تیر را نمی بیند و در چشم دیگران دنبال تار مو می گردد.) عزیز جان آینه را بردار و خودت را نگاه کن.»
هاله با لبخندی معنی دار:« دیر شد الان هوا تاریک می شود. برویم.»
عطیه خانم :« کجا هنوز نیم ساعتی نیست که دور هم جمع شده ایم. دلم گرفته یک ساعتی بشینید.»
صالیحا با صدائی آمیخته به آزرده دلی و خشم :« چوب خدا صدا ندارد.»
همگی بلند شدیم و به طرف ایستگاه اتوبوس به راه افتادیم.
هاله:« بی رحم نبودن ، بد زبان نبودن ، نان از عرق جبین خوردن ، نعمتی الهی است. خدایا از این نعمتها به عطیه خانم و امثالش نیز عطا بفرما.»
من و صالیحا و گل صنم و مهربان :« الهی آمین.»
مهربان رو به گل صنم:« اگر یک بار دیگر عطیه خانم را به محفلمان دعوت کنی ، نفرینت می کنم که ایلاهی دیلیوی ائششک آری سی ساشسین / الهی که زبانت را خرزنبور نیش بزند.»

  Posts

Mai 16th, 2023

یوخو گؤردوم

اسفندآینین ییرمی دوققوزویدو. جان یولداشیمنان بیرلیکده اوتوروب، یئیین – یئیین بایرام خط لریمیزی یازیردوخ. معلیمیمیز بایرام تعطیلی اوچون بیرجه عالم […]

Mai 15th, 2023

به بهانۀ روز پاسداشت فردوسی

به نام خداوندِ جان و خردکزاین برتر اندیشه برنگذردبیست و پنجم اردیبهشت است و روز پاسداشت زبان فارسی و حکیم […]

Mai 11th, 2023

دلم خوش نیست غمگینم

پدرم که رفت، یاریم یتیم قادالدیم. پس از سپری شدن یک دهه، مادر نیز رفت و جیلخا یتیم قالدیم. پس […]

Mai 9th, 2023

هفتۀ گذشته بود

هفتۀ گذشته بود و روز معلّم و من همچنان دلتنگ. دلتنگ صدای مادر. مادری که صبحِ روزِ معلّم، اوّلین نفری […]

April 12th, 2023

در این شب های مبارک قدر

مادرم، عزیزی که رفتی و دیدارت به قیامت ماند، دلم از دوری ات عجیب تنگ می شود. پس از گذشت […]

April 4th, 2023

سالی که گذشت

حکیم عمر خیام می فرماید:« از دی  که گذشت هیچ از او یاد مکن» درست میفرماید. امّا آن دی  که […]

März 25th, 2023

آن روز، اوّلِ نوروز

مادرم، جان و دلمآن روز سه شنبه اوّل فروردین 1402 مصادف با 21.03.2023 بود. آری اوّلین روز از نوروز. آخرین […]

März 8th, 2023

به بهانه هشتم مارس، نیمۀ شعبان، مادرم

مادرم، مهربانم، فداکارم، باید بودی و امروز « روز جهانی زن و نیمۀ شعبان » را به تو تبریک می […]

März 3rd, 2023

در رثای مادرم

دیندیرمیون قان آغلارامآنام، مهربانیم گئدیببوینو بوکوک بیر بلبلمگولوم گولوستانیم گئدیبهجران اوتوندا یانیرامروحوم، بوتون جانیم گئدیباوددا یاندی افغانیمدانبیلدی کی جانانیم گئدیبدیندیرمیون […]

Februar 23rd, 2023

نادر ابراهیمی می گوید

من در یک لحظه، غفلتا، وقتی بسیار جوان بودم و کمک کارگر فنی در صحرا، عاشق صحرا شدم. غفلتا، نمی […]