این اشک عقیق رنگ من چون بچکد
آب از دل سنگ و چشم گردون بچکد
چشمم چو ز تو برید از او خون بچکید
شک نیست که از بریدگی خون بچکد
مهستی گنجوی
*
اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود
شهریار
*
بگذار تا ببینمش اکنون که می رود
ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای
علی اطهری کرمانی
*
خنده بودم بر لبان زندگی
ناگهان در وحشتی پنهان شدم
ناز بودم در نگاه آرزو
اشک خونین درد بی درمان شدم
سیمین بهبهانی
*
گریم ز غم توزار و گویی زرق است
چون زرق بود که دیده در خون غرق است
تو پنداری که هر دلی چون دل توست
نی نی صنما میان دل ها فرق است
ابوسعید ابوالخیر
*
اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است
پای دلم از دلت به سنگ آمده است
آمد دل و در کنج دهانت بنشست
مسکین چه کند ز غم به تنگ آمده است
سلمان ساوجی
*
افشای راز من مکن ای اشک زینهار
دردم به پیش محرم و بیگانه روشن است
زیب النسا بیگم( مفخی)
*
اشک من مانع آه سحری نیست که نیست
ور نه آه سحری را اثری نیست که نیست
سحاب اصفهانی
*
چنان به گریه درآیم که از تلاطم اشک
به یکدگر شکند کاسۀ سرم چو حباب
غبار همدانی
*